گوته‌خوانی بدون سر درد!

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) متن یادداشت محمود حسینی‌زاد نویسنده و مترجم به شرح ذیل است.

مسلم است که سال‌های سال به خاطر ادبیات و به خاطر زبان آلمانی با گوته و کارهایش آشنایی دارم. مسلم هم هست که در مقام مترجم هروقت هر نوشته‌ای را می‌خوانم، حتی تابلوی مغازه‌ها را، بی‌اختیار تلاش می‌کنم یا در ذهن ترجمه‌اش کنم، یا فکر کنم که چه طور می‌شود ترجمه‌اش کرد!
گوته یکی از نویسنده‌های آلمانی زبان است که همیشه با نوعی تردید و هراس خوانده‌امش. چطور می‌شود ترجمه‌اش کرد؟ یکی دو پروژه درباره چگونگی برگرداندن آثارش به فارسی داشتم که ناتمام ماندند. خودم ابدا اهل نثر های پرطمطراق و ” آه، تو را چه می‌شود» نیستم. نمی‌توانم بخوانم و بنویسم چنین نثری را. پس همیشه با گوته محتاط بوده‌ام. دو، سه سال پیش با ترجمه گوته از نوع دیگر آشنا شدم که رمان مورد بحث بخشی از آن پروژه است که سعید پیرمرادی اجرا می‌کند.

اول نظرم در مورد رمان “خویشاوندی های اختیاری» می‌گویم. رمان از بسیاری جهات جالب و آموزنده است برای خواننده و به خصوص نویسنده‌ها. داستان به کنار، از نظر ساختمان و تکنیک هم مثال زدنی است. بر اساس این رمان که اوایل قرن نوزده نوشته شده، می‌شود یاد گرفت چطور تجربیات و دانسته‌های‌مان را وارد متنی کنیم که کاملا در آن‌جا بیفتد. این رمان هم چکیده‌ای است از دانسته‌ها و مشغولیات گوناگون گوته. نام رمان برگرفته از علم شیمی است، از فعل و انفعالات جاذبه و دافعه، ملهم از مطالعات گوته در زمینه علوم.
رمان جا به جا اشاره‌های کم و بیش به میتولوژی دارد، به مسیحیت، به محیط و فضا و نقاشی و رنگ‌شناسی که همه نشانه و برگرفته از مطالعات گوته در زمینه‌های مختلف است، اما تنیده در تار و پود رمان. نوع رمان را نمی‌توان به دوره ادبی خاصی منسوب کرد. گوته به ادبیات مسلط‌تر از آن بود که بخواهد کاری قالبی تحویل دهد.
ترکیب‌بندی رمان هم مثال زدنی است. آن هم رمانی که حدود دویست و چند سال پیش نوشته شده. گوته از شگردهای مختلف استفاده می‌کند. توصیف، دیالوگ، نامه، یادداشت…

مثلا یادداشت‌های اوتیلیه که لابه‌لای رمان آمده، برایم جالب بود. به نظرم گوته نمی‌خواسته رمان را محملی کند برای جمله‌های قصار و فلسفی که هم آن زمان رایج بود و هم بعدا ( و متاسفانه هنوز در قرن بیست و یک در ادبیات خودمان رواج دارد و محبوبیت!). بنابراین آمده و این جمله‌های شاید پر سوز و گداز را از متن اصلی روایت جدا کرده. بسیار هوشمندانه! جا به جا بخش جدیدی باز شده و یادداشت‌ها آمده. مثلا:

از دفتر خاطرات اُتیلیه
*در دنیا از هرکسی چنان برداشت می‌شود که خود را عرضه می‌کند؛ اما او نیز باید چیزی برای عرضه داشته باشد .بردباری در برابر دردسرآفرینان
سهل‌تر از تحمل آدمیان سخیف است.

*انسان قادر است به جامعه همه چیز را تحمیل کند، مگر چیزی که مایه‌ی دردسر باشد.

*ما با انسان‌ها زمانی آشنا نمی‌شویم که به سمت ما می‌آیند؛ باید به سراغ آنان رویم تا ازحال و اوضاع‌شان باخبر شویم.

*معاشرت با زنان جوهر اصلی آداب و اخلاق نیکوست.

رمان توسط “دانای کل» روایت می‌شود. یک دانای کل واقعی و آن طور که باید باشد. ناظربی طرف که بدون درگیری احساسات روایت می‌کند، از دور و روایت به گونه‌ای شروع می‌شود که خواننده می‌داند دارد “قصه»‌ای را می‌خواند. جمله اول به نظرم بسیار شبیه “یکی بود یکی نبود» است. نوعی فاصله گذاری.
به هر حال این رمان در نوشته‌های زیادی به عنوان بهترین رمان گوته نام برده می‌شود. در مورد ترجمه این کار بزرگ ادبیات: پنهان نمی‌کنم که وقتی چند سال پیش در ملاقاتی در برلین، پیرمرادی لطف کرد و چند ترجمه‌اش را که هنوز حالت دست‌نوشته داشت به من داد، لحظه‌ای فکر کردم ” باز هم از این ترجمه‌های امیرارسلانی حتما از گوته بدبخت! دکتر روان‌شناسی که فکر می‌کنه چون آلمانی بلد است، باید گوته ترجمه کنه». و باز نباید تعجبم را در همان دقیقه‌های اول خواندن ترجمه‌هایش، پنهان کنم. اگر یکی بود، می‌گفتم تیری در تاریکی. اما دو سه ترجمه بود. پس می‌توانستم درست قضاوت کنم.

زبانی غنی، حیطه واژگانی گسترده، و از همه مهم‌تر و شعف‌انگیزتر: پیدا کردن زبانی مناسب برای گوته. شکستن آن تصور رایج که چون گوته هست، پس باید ترجمه نامفهوم و خواننده گریزی عرضه شود! وقتی ترجمه‌ها را خواندم دیدم پیرمرادی اصلا سعی نکرده تا پرطمطراق بنویسد و ” باشکوه». واژه‌هایی و جمله‌بندی‌هایی بیاورد که خواننده ساده فکر را مبهوت کند و نهایت هم هیچ به دست ندهد از “گوته». سعی نکرده خواننده را یاد دوران هخامنشی بیندازد. درک کرده که خب گوته و اطرافیانش هم آدمیزاد بوده‌اند و به زبانی حرف می زده اند که هم دیگر را می‌فهمیدند! تنوع در زبان این ترجمه بسیار خوب است. هم لحن نرم روائی رعایت شده، هم ساده‌تر کردن گفت‌وگوها، هم نثر پر شور و رمانتیک.

وقتی ترجمه رمانی کلاسیک و مهم و قطور را بشود تقریبا یک نفس خواند، خیلی حرف است! تمام متن ترجمه را می‌توان به عنوان نمونه آورد، اما به جز آن یادداشت‌های اوتیلیه, این دو تکه را هم بخوانید. مدرکی برای گفته‌هایم:
” …. سروان در این نوع نقشه‌برداری بسیار ورزیده بود و ابزار و ادوات لازم را به همراه داشت وبلافاصله دست به کار شد .به ادوارد و بعضی شکارچیان و دهقانانی که قرار بود به او کمک کنند، آموزش‌های لازم را داد. روزها به خوبی سپری می‌شد، شب‌ها و صبح‌های زود را با رسم و حاشیه‌زنی می‌گذراند. اندازه‌گیری دقیق و نقشه رنگی مستغلات به سرعت محقق شد و ادوارد تمام مایملک خویش را روئیده بر کاغذ، چون آفرینشی نو دید. تازه حس کرد از املاک خود سر در می‌آورد و از همین روی تعلق خاطر تازه ای بدان‌ها یافت…»
“… انسان‌های قلیلی از عهده اشتغال ذهنی با گذشته بلاواسطه خویش برمی‌آیند یا آن‌چه دراکنون جاری است ما را به ناچار در چنبره خویش فرو می‌برد و یا در گذشته غرق می‌شویم وبه دنبال از دست‌رفت‌های می‌گردیم تا آن را به هر نحو ممکن احیا و زنده کنیم. حتی در خانواده‌های بزرگ و متمکن نیز که بس مدیون اسلاف خویشاند، این‌گونه مرسوم شده که یاد پدربزرگ بیش از پدر گرامی داشته می‌شود. دستیار در یک روز فرحبخش زمستانِ رو به پایان که زمزمه‌ی دروغین خود را در گوش بهار سر می‌داد، ضمن عبور از باغ دلگشا و قدیمی قصر با معابر پوشیده از درختان بلندقامت و منظم زیرفون که توسط پدر ادوارد کاشته و باعث شگفتی وی شده بود، در وادی همین افکار
سیر می‌کرد…»

**سعید پیرمرادی و کاتارینا مومزن، دو پیش‌گفتار برای این ترجمه نوشته‌اند که کمک بزرگی است برای درک و مطالعه بهتر آن.
(اشتوتگارت. فروردین 96)